قطره ها در هم سر مي خورند!
هرگز پنجره ي بخار كرده ي مه آلود را پاك نمي كنم حتي اگر دلم بخواهد كه آن طرف ها را ببينم خيلي..
فقط زل مي زنم به قطره هاي سيال وارِ روي شيشه ، كه يكي يكي پايين مي آيند و در نقطه اي ليزش مي كنند با هم . و باز پايين مي آيند و سر مي خورند با هم . و به لبه ي پنجره ي خاكي مي رسند و گل مي شوند و باز پايين مي روند و از ديد من خارج مي شوند و باز پايين و..
آن وقت تازه دلم مي خواهد كه مثلن زل بزنم به نورهاي پراكنده و محو و بخار گرفته ي خيابان ها و فروشگاه ها و ماشين ها ، ، كه چشم را مي زنند و نا كار مي كنند.
من ِ خواندني با من ِ ديدني فاصله دارد ، آن هم زياد انگار.
بسيار گول زده ام من ِ ديدني را براي خواندن ..حال آن كه هيچ فاصله اي بين ما نيست...پنجره بخار دارد ...تلاش نمي كنم كليِر كنم تصور پشتش را . و يا تصوير روشن ياسمين را.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۸ ساعت 12:12 AM توسط یاسمین
|